از 95 که گذشت،شاید 96

ساخت وبلاگ

با چه عجله ای این نوروزها را پشت سر گذاشتم،خودم هم باورم نمیشه این بیست و پنجمین نوروزی هست که می بینم.

به این فکر میکنم به احتمال زیاد هر موقع جان به جان آفرین تسلیم کنم،به احتمال زیاد تعداد بهار هایی که دیدم،از تعداد زمستون هام بیش تره،من با بهار زندگیم را شروع کرده م،ته تهش زمستون و بهارم با هم برابر میشند،نه که من زمستون را بیشتر دوست داشته باشم،نه،ولی من از بهار خاطرات خوبی دارم،مخصوصا از اون بارون های بهاری که میشه بهشون اجازه داد از ابتدای سقوط شان تا هرجا که دلشون میخواد، صورت آدم را لمس کنند.

من اصلا اهل خاطره سازی نیستم،دست خودم که نبود،وگرنه نمیذاشتم یه بهار اون جوری پر بشه از خاطره هایی که هنوز نمیدونم شیرینه یا تلخ؟

واقعا تکلیف خودم با خودم هم روشن نیست،اگه این خاطرات تلخه،پس چرا باز و باز و باز بهش فکر میکنم و اگه شیرینه چرا چرا همین فکر کردن با یه آهنگ کویر معتمدی،چشم و بغض و اشک و...

آره به خدا،اشتباه کردم،حالا باید چندتا بهار دیگه را با اون بهار مقایسه کنم و بگم،نه،نشد،اون بهار یه چیز دیگه بود؟

شاید نیمی از نوروزهای زندگیم را دیده ام،و امیدوارم اگه بیشتر از نیمیش را ندیده ام دیگه لااقل کمتر از نصف هم نباشه.

خیلی متفرق نوشتم،در کل خواستم بگم من توی این سال 95 در حق یک نفر بدی کردم و خیلی هم بد کردم،شاید اون خودش این حرف را قبول نداشته باشه،ولی بارها گفته ام،من برای فریب خودم،خیلی کمم.من خودم نشستم و قضاوت کردم و حکم صادر کردم و فهمیدم چقدر خودم را سخت قضاوت میکنم،و چه ناجوانمردانه بی احساسم.

باور بر اینکه تصمیمی که گرفته میشه،درسته،نمیتونه مانع از احساس غم و اندوه اون چه که باید ازش چشم پوشی کنم،بشه.

ولی من احساس خیلی خوبی به 96 دارم،میدونم که این سال پر از اتفاقات خیلی خوبه،شاید بهار و تابستونش اون جوری که باید،نباشه،ولی پاییز و زمستونش خیلی خوب خواهد شد.

ما و استیشن 1960...
ما را در سایت ما و استیشن 1960 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2repeat9 بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 13:36