این همه نوشتم و پاک کردم و پیدا نکردم جمله ای،کلمه ای، حرفی
که بیان کند آنچه در دل من میگذرد
یا وصف کند،آنچه تو هستی
چه میدانند از اینکه من این همه در برابر تو کمم
که من از نداشته هایم گفتم و تو گفتی
"خدا عمری به من بدهد
پیر شدنت را نظاره کنم
غر زدنت را
موهای کم پشت سپیدت را
نگاه مهربانِ از پشتِ عینکت را
چالِ گم شده زیرِ چین و چروکِ صورتت را
میبینی...؟
من تا کجا خودم را با تو تصور میکنم...؟
من کنارت میمانم
تا ثابت کنم که با تمامِ اینها هم زیبایی..."
و چقدر دلم گرم شد
چقدر وجود خدا را احساس کردم
گاهی چقدر خوشبختی،ناگهانی پیدایش می شود
این حروف را چه به وصف تو؟
برچسب : نویسنده : 2repeat9 بازدید : 7