چقدر می تواند زندگی و اتفاقاتش خارج از توانت باشد؟!
گاهی گمان می کنم هیچ کاره این زندگی ام
عروسکی خیمه شب باز که به هر سو می دود، باز کنترلش در دستان دیگری است
زندگی ام شده پر از اتفاقاتی که به اجبار در موردشان می گویم:
الهی رضی به رضائک
این همه از دست دادن، این همه نرسیدن برای چیست؟
این همه گرم و سرد شدن برای چیست؟
می بینی که چقدر پوست کلفت شده ام؟
دلم برای خودم میسوزد که دیگر نمی توانم از صداقتم لذت ببرم
از روزی میترسم که منِ معتقد به "الهی رضی به رضائک" باشم و اسلحه ای چسبیده به شقیقه که این چیزها را به هیچش نگیرد.
برچسب : نویسنده : 2repeat9 بازدید : 57